من شهروند شهـر خاطره هایـم....
نویسنده صفاری
اسم شهر که می آید شهروندان بخاطر می آیند ، شهروندانی که دل در گرو زادگاهشان دارند.
شهرم امروز ترکیبی شده همگون و گاه ناهمگون از مهاجران زیادی از سراسر استان و بلکه کشور اما با کمال احترام
در پاسخ آن عزیزی که روزگاری گفته بود: هر کس سرِ عزیزش در آرامگاه این شهر، مدفون است، شاندیزی است ، می گویم: دل آدم از روی نقشه جغرافیا و اسم شهرها به جایی بند نمی شود، برادر !
اسم شاندیز اگر طرقبه یا چناران بود، حتی اگر شیراز و اصفهان بود باز هم فرقی نمی کرد، اگر شاندیز به جای حاشیه غربی مشهد مقدس وسط کویر یا کنار دریای خزر هم بود باز فرقی نمی کرد، چون دل من به خاطر اسمش به شاندیز بند نشد!
برای من شاندیز یعنی آدم هایش، دل به خاطر آدم ها یک جایی بند می شود و برای من داستان آدم های شاندیز از مهمان نوازی های مردم در طول سالهای گذشته شروع می شود.
میزبان یک رهبر انقلابی بودن، در سالهای خفقان و ساواک و بگیر و بکش ها، دل بزرگی می خواهد، میزبان جنگ زده های جنوبی بدون سرپناه، هم همینطور
یادم می آید کنار شهرداری قدیم شاندیز، حوزه علمیه بود که شده بود جان پناه تعدادی از آوارگان و جنگ زده های جنوبی که دو سه تا از دخترانشان در مدرسه راهنمایی محمدپور درس می خواندند آنجا بود که دل به مهربانی مردم شهرم بستم.
بعدها بزرگان شهر را شناختم، داستان مقاومت دلیرانة سردار یوزباشی حسن خان شاهان دژی در مقابل سپاه قاجار را خواندم، جلوتر آمدم و نام کارآفرینی به نام حاج غلامحسین طائفی شاندیز به گوشم خورد که اولین تولید کننده و صادر کننده عمده فرش در شاندیز و گراخک بود با چندین کارخانه تولید فرش ، بعدها سرداران رشیدش را، هنرمندان پوستین دوزش را، قالیبافانی که روزی چند مقات برای یک لقمه نان حلال بافتند تا امروز شاهد ثمره رزق حلالشان باشند و با دین فرزندان موفقشان، لذتش را ببرند.
با پزشکانی که شهره علم هستند روزگار گذراندم، از سیدمرتضی حسینی پورِ شاندیزخوشنویس و پیکره تراش و نقاش شنیدم و آثاری را دیدم که گذشته شهرم را در قاب قلعه رویاییِ شهر، ابدی کرد شعری حماسی که با آهنگسازی هنرمند بین المللیِ موسیقیِ شهر، نام شاندیز پرآوازه تر شد و بزرگانی که می دانند رونقِ سفره خانه هایشان را مدیون نام این شهرند و این شهر نیز قدرتلاششان را در شناساندن این شهر به دنیا می داند.
شاندیز برای من یعنی آدمهایش، آدم هایی که نمی توانی ببینی شان و اسیرشان نشوی چه اهل محله شهید غفاری و پایین ده و پاچنار و صدر رضوی باشن، چه اهل محله سرآسیاب و حصارسرخ و ارچنگ و شهرک فرش و مسکن مهر شما که با نگاه پر مهرتان این صفحات را مرور می کنید، شاید صدمین نفر باشید و شاید هزارمین و چند هزارمین نفر که این شوریدگی در برابر شهروندان شهر را برایش خاطره می سازم ، چرا که می دانم هر نفر یک بهانه برای مهر و دوستی و یک فرصت برای وابستگی و پایبندی است!
چرا که می دانم اگر قرار است شهرم آبادتر شود باید از همین شهروندان شروع کرد که دل در گروه مهر شهرشان بسته اند.
که حس تعلق شهروندی در یک شهر، قوی ترین احساس است و شهرها آباد نمی شوند مگر به وطن دوستی، راستی برای اسیر شدن یک دل در شهرِ خاطره ها هزاران بهانه کافی نیست؟